۱
به رفتن خواهد خاست
و از درختهای دیگر ̊ سربهزیر
تنها کفی زرد در پنجرههای عصر خواهد ماند
در دیدگان مهآلود ِما او
نی نی ِ سمهای مادیانی رقصان خواهد بود
و موهای نور بر یالهای افشانش خواهد داشت
آری
همینکه از روی ناو برخیزد
خوشههای نور بر زمین خواهد پاشید
موهای دختر خُرد
بر باد و پنجره باز
تاب میبازد
۲
یک مشت پوتین
از شش سو
چهارراه را بسته بود
یک مشت پوتین
یک مشت تفنگ را
پیش آوردند
هزار مشت
به هم فشرده شد
از مشتها
او که تو بودی
باز شد بر دیوار و
از میان رنگها
تنها سرخ او
گرم بود و خونین بود.
۳
اسب است موج
با سمها از آبنوس
که داغدارش میخواهند
اسب است و
کف از کرانهٔ داغ
کوبش سُمهاش
برمیخیزاند
اشک است موج و
اسب ِ آبنوس
داغدار ِ دریاهاست