ای همه چشمان از گریه کبود
رنگهاتان را که از چهره ربود
مرگ هرگز در جهان پایان نیافت
زود رفتن این چنین رویا نبود
گریهها و خندهها در هم شکست
اشک باران، زنگ زد بر رویتان
عمر میلنگد شما کاری کنید
لحظهها و روزها در دستتان
روزهای کودکی از یاد رفت
شمع کیک کودکی نابود شد
خاطرات تلخ، قلبهاتان فشرد
چشمهاتان، این چنین پر رود شد
روزهای بینصیب اندر جهان
تلختر از پایان راهم مینمود
شعر من، اندیشه و حال من است
ای همه چشمان از گریه کبود
در نهان چشم پوشیدم ز دل
تا بفهمم روزگار ناب را
در جهان دور از مشقتها ز حصر
چشم میدوزم که جویم آب را
کو نوایی، یک نسیم یک گردباد
بهتر از فریاد صد بیهوش بود
حرف آخر را به دنیا تاختم
حاکمش اندر جهان مدهوش بود
کو ندایی، هستیام را باختم
رقص ماه و حوض خانه، چشم من
در نهان مدهوش و بیهوشم ولی
سینه لبریز ست، از این غمهای من
گریههایم، خندههایم، عاقبت در هم شکست
روح من را، درد غم از دل ربود
خاطرات تلخ، قلبم را فشرد
رود چشمم تا ابد، تبخیر شد
ای همه چشمان از گریه کبود …
مطالب دیگران چشمان کبود ـ سید میثم آقا سید حسینی (شمع)