هُشیار و بهسامان که نبودیم
کسی آمد.
کسی که مثلِ هیچکس نبود، کس نبود
کسی که مثلِ خودش بود.
در سرماخیزِ برفیِ فصلی پُر آتش
از نفسنفسِ هُرمِ تنها و هیاهوهای تفتیدهی خروشِ حنجرهها
چون گولِ هول
بر شرارِ خشمی خموش و دیرسال فرود آمد.
هُشیار و بهسامان که نبودیم
کسی آمد
کسی که مثلِ هیچکس نبود
کسی که از کفش و کلاه و کت و شلوار و دامن
کراوات و یقۀ پیراهن
و هرآنچه که بویی از تراوت داشت، هراسان بود.
وزیدنِ شانههای نسیم را بر گیسوانِ شلال
حرام میپنداشت.
کسی که مثلِ هول از قعرِ ابرهای سَتَروَن
آتشبرقِ سمومِ بادهای پرسه گردِ پریشان را
بر کاهدانِ بافتههای خوش خیالیِ ما انداخت.
هزاران هزار سلسله جنبانِ عاشقِ عشق
هزاران هزار این مباد آن باد گویِ تازه گلو
آونگِ دارهای پریشانِ ترسِ او گشتند.
هُشیار و بهسامان که نبودیم
کسی آمد.
کسی که مثلِ هیچکس نبود، کس نبود، ناکس بود.
خلایق
در ماهِ شبِ چهارده زیارتش کردند
و شاعرانِ سنگِ قبور در رسای بزرگیاش
غزل و قصیده و چکامه و چهارپاره
در ذمِ عطر و گلاب و باده و گیسو
در رَدِ عیش و عشق و طرب و ترانه
با قافیههای جورواجور امَا
با ردیفِ واژۀ هیچ سرودند.
هُشیار و بهسامان که نباشیم
باز ناکسی خواهد آمد
که کفش و کلاه و پیراهن و دامن و … و … و…. را
با مارک های معروف و گران میشناسد.
پرَههای بینیاش، با بوی تَرِ ادوکلن عجیب آشناست.
با قاچِ خربزه، در اطو رابطهاش خوب است.
حُرمتِ عرقِ پنجاهوپنج را پاس میدارد.
دوآتشۀ میکده و بیست ویک خُلار و
کنیاک سه ستارۀ بدونِ اِسانسِ یزد و …
تَرآبهای گوناگون و رنگارنگ، که جای خود دارند.
و دیگر لامپِ هیچ خانهای با عرقِ دست ساز خاموش نمیشود
رابطهاش را با خوابِ ما
از نوعِ مستقیم برقرار میکند
و قرص های خوابِ زمانبندی شده
در اندازههای مناسب و بستهبندیهای زیبا
به ارمغان میآوَرَد.
زحمتِ خواندنِ لالایی را
از دوشِ حنجرۀ خستۀ مادران برمیدارد.
صدای اذان را با موسیقیِ پاپ آشتی میدهد.
غمِ تحریریِ ردیفها را با رنگِ شادِ رَپ
میآمیزد
و چه بسیار و بسیار و بسیارها.
هُشیار و بهسامان که نبودیم
کسی آمد
کسی که مثلِ هیچکس نبود، ناکس بود.
هُشیار و به سامان که نباشیم، کسی میآید.
نه! ناکسی میآید.
دوباره در اوجِ شوقِ کودکانۀ ما خانه میکند
و باز روزنههای ترنَم و
دریچههای رو به باغِ آبادی آزادی بسته میمانند.
۱۲ بهمن ۱۳۹۶- برلین