سه شعر از عیدی نعمتی

0
91
سه شعر از عیدی نعمتی
کجای این دیوار سوراخ شد
که هنوز گلوله می گذرد از سینه ام
باد از سینه ی سوخته ی تاریخ
این شمشیر و
این کتاب قتل
کی آیین من شد
که خون می چکد از رگ تاک
صدای حلاج می آید
از هر گوشه ی این خاک
صدای انا الحق 
.از خاوران های وطنم
 
 
 
(۲)
 
 
پیمان شکن نیستیم
.از عهدی که با باده  بسته ایم
در خیسی چشمت
ای نرگس عمر من
ما بی بهار
از فصل های سوخته می گذریم
خشکسالی از آن
اذان مرگ بود
که هنوز خون می ریزد
از رگ تاک
و چهل سال است
که دل خمخانه ی غم است
از این شمشیر بیداد 
.از  آن اذان مرگ
 
(۳)
 
از لابلای فصل ها که عبورم می دهی 
گاهی سرد می شوم
.گاهی گرم
رهایم نکن
گم می شوم
در انتهای فصلی
.که تو نباشی
 

دیدگاهتان را بنویسید

Please enter your comment!
Please enter your name here