امشب سیصد وشصت و پنچ ماه
به موهایم چسبانده ام
بتماشای پنج هرم آتش
می نگارم ستاره ی سبز
جوانه ی حسرت
برپوست آسمان
یادگاری بنام تو
و تو- ها ی دوست
امشب حضورمهتاب درمن
سپیدگون پراست
و ستاره ای روی زمین بی قرار
که آرامی نیست دلم را
حسی نیلگون از تو با من ست
حس می کنم کسی صدا می زند
آن کس کودکی ست بی کس
آن کس زنی ست در خیابان سقوط
آن کس مردی ست در زندان نگون
به انتظار ی ابهامگون
امشب سیصد وشصت و پنچ شکایت
نوشته ام بر پیشانی زندگی
بتماشای سیصد وشصت و پنچ گزارش جهان
محبوس لابلای شیشه ی زمان
گره میزنم کاریسمای اوبا ما در پراگ
با سروده ای بنام رابین هود
امشب سیصد وشصت و پنچ بغض ملانکولی
درگلویم انباشته شده است
و نقاشی غروب کاسپار داوید را
به مو هایم نارنجگون می بافم
آه یاران
آنجا اسیر ند..
شهلا آقاپور
آپریل 2009
[divider]
تشنج سرزمينم
آی محبوب ِ من
صندوقچهی خاکیام را
برايت باز میکنم
قفل ِ آن رمزیست
رمز ِ آن
صدای رهايشِ سنگیست
از شعر ِ بنفشهی کبود
آی ماه ِ من
در صندوقچهی گردويیام.
ستارهای پريشان میزايد.
خورشيد ِ ديگری
آی معشوق ِ من
آنجا در اسارت
بر قلبت چه گذشت
هنوز خاطرهی شيرين ِ تو
در صندوقچهی صورتیام بال میزند
آی آدم
چرا زهر ِ ابليس را
در جام ِ قبليس نوشيدی
چرا ديوِ نفرت را
در چالههای سياه ِ کهکشانها پرتاب نکردی
من ازبرای تو
سنگباران شدم
وای
رنگهای چشم ِ صندوقچهام مُچاله شدند
بُلور احساسم شکست
آی همزاد ِ من
بارِش ِ واژههايم
هنوز
از جَهشِ حرارت ِتيرهی نگاهت زخمیاند
و من
اين واژهی تلخ ِ “نااميدی” رادوست ندارم
زيرا الگوی فرياد ِ صخرهی ذهن
در صندوقچهی سبزم
طوفان به پا میکند
آی محبوب ِ من
صندوقچهی خاکیام را
برايت باز میکنم
آی محبوب ِ من
صندوقچهی سَبُکپَرم
سنگين شده،
از حرير ِ التهابهای حس ِ پرواز
آيا رمز ِ
آن قفل ِ آزادی را
ميدانی
راز ِصندوقچهی آبیام با ز است.
2005
[divider]
تشنج سرزمينم
سايه شکسته ی هيولا ی شان
افکنده لبالب از ابر ِ سياهی
در تشنج سرزمينم
خانه ام تنهاست
ماه را آلوده می کند
28
عکس فريب او…
خنجرش را می کشداز
پشت آن پرچم ِ دورغ
با کلامی ِ پوچ در پوچ
دخترانم در چادرخانه های فروش مچاله شدند
پسرانم در افيون خموشند
..28
سال افسوس .
28
سال نه.
.. گفتم نه،
تعصب نه،
خشونت نه ،
جنگ نه،
نه
هر گزسازگارم نيست
با چنين
فراسوی حيله بازيها
آه يا دت رفت
يارانم را زندان زندان
سر کشيده اند،
پيمانه ها پرازآتش
اشک خزانندِ
در اين شتابِ عبور زمان
آه
می شويد روزی فردا
سيل گلايه ها برابر توفان
پشت ِ آن غبار صحنه های ديروز
و امروز در تشنج ِ سر زمينم
خانه ام تنهاست .