زیبا کرباسی
مثل جهاز عروس
سرقلبم آمده ای
مثل شیربها
در بکر لغتم ریخته ای
زبانم می لنگد بگویم اگر
مثل قباله ی تن به روحم دوختم تو را
مثل قبله به پیشانی ام چسبیده ای
بختم بلند است
دیگر
تو مرا شنیده ای آب
آن چه کفر از گذشته ام شسته ای
تو مرا فهمیده ای خاک
آن چه از زخم زبان
چال کرده ای
مثل تکه ای کاغذ
به پاره داده ای
شکست پار را باد
مثل فشفشه به جلز و ولز سپرده ای
بد و زشتم را آتش
خیلی مرکب می برد این نامه اگر بگویم
خیلی لعن می برد این تن اگر لب تر کنم
تو هوشیدر منی
شیزیرم
کبزیای زمینم
زب آسمانم
یل ریش و مو سپیدم
پیرم
بهادرم
زال رستم قاف و سیمرغم دست جمعی با هم
سندیتم رسمیتم فردیتم جمعیتم هویتم تهیتم
بود و آن چه بایدم
هست و آن چه خواهدم
ممکنم شایدم
جان می دهم خمس ثانیه ی سکر عبود تو باشم
عمر می دهم نیم پرز فرش نیایش تو گردم