فریار اسدیان
در پردهٔ پندار
۱
از انگشتان،
استخوانی مانده ست به اشارتی.
و بر پوست،
لکه های سیاهِ هُزوارِش.
۲
تنها، زمان مانده است،
سنگین
در قابِ دیدگان؛
بلورِ نمناکِ چشم وُ
چرایی بیکران.
۳
اما، دلم؛
آسمان وُ باد
دریایی از خاکستر وُ
از یاد.
۴
تو نبوده ای که برایت بسرایم
از سرودی که سنگ شد.
و من بودم؛
همپای جنونی که در کوچه ها می چرخید.
۵
واژگان من در دهان مردگان است؛
در دهان آنانی که در خانه غریبه اند.
من،
پرچمی نیمه افراشته ام.