نگاهی کوتاه به زندگی زنده یاد مجید فلاح زاده کارگردان ، نویسنده، مترجم و پژوهشگر نمایش در ایران
می گفتم مجید وقتی میگی” به امید شیطان” یعنی خدایی هم هست واو با لبخند شیرین و به یاد ماندنی و ته قهقهه یی می
گفت “خاک بر سر خدا” و این تکیه کلامش بود. همانطور که از زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی یا اسماعیل خویی که همواره زنده باشد ، خواهش می کردم، تو مال خودت نیستی به یک ایران تعلق داری پس باید مواظب تندرستی ت باشی و دکتر ساعدی با لهجه ی شیرینش می گفت” بنشین تو”،از مجید هم خواهش می کردم و او نمی پذیرفت و با تندرستی خود لج می کرد. آری مجید با سر پر شورو مبارزی که داشت وبا تمام وجودش به نابودی بی عدالتی اجتماعی و تبعیض در همه ی عرصه های اجتماعی می اندیشید به خودش و تندرستی ش نیندیشید و سرانجامش مرگی زودرس شد. اما او تکیه کلام دیگری هم داشت و این بود”به امید فردایی بهتر”
مجید فرزند دوم از پنج پسرِخانواده یی پرجمعیت و کارگری، در سال ۱۳۲۵ در تهران زاده شد و به آرزوی پدرش که می خواست فرزندانش دانشگاهی بشوند ، جامه ی عمل پوشاند. در دوران دبیرستان ورزشکاری کارکشته بود که در فوتبال و شنا و کشتی تا قهرمانی پیش رفت و حتا برای انتخابی المپیک ۱۹۶۴ توکیودر رشته ی کشتی هم شرکت داشت ،که در یک مبارزه تاندم پای راستش آسیب دید و دیگر قید ورزش را زد و با پشتکارو تلاش دیپلمش را در رشته ی طبیعی دریافت کرد و در آزمون ِ پزشگی دانشگاه تهران شرکت کردو پذیرفته نشد. و دوباره ،پس ازانجامِ سربازی این بار برای دانشکده ی هنرهای دراماتیک تلاش کرد و در رشته ی نمایشنامه نویسی پذیرفته شد. او از اینجا به باورخود رسید که ورزش و هنر رابطه یی تنگاتنگ دارند و ورزشکاران آدم های حسی و عاطفی هستند. کتابی که اورا به سوی نویسندگی و ادبیات کشاند بینوایان ویکتورهوگو بود که خواندن آن را به همه سفارش می کرد.در دانشکده بود که با زنده یاد،سعیدسلطانپور آشنا شد و سعید می خواست نمایشنامه ی نظام الملک اورا کار کند که چندی بعد از این دیدار سعید به زندان شاهی افتاد و نمایش هیچگاه امکان اجرا نیافت و باز در دانشکده بود که با مفاهیم روانشناسی جامعه آشنا شد و به خاطر رنجی که از جامعه ی طبقاتی می کشید در حزب توده فعالیتش را آغاز کرد، که همچنان تا آخرین لحظه به نظام برابری اجتماعی باورمند ماند.مجید برای آموختن از سه کشور بورسیه ی دانشجویی گرفت و از میان یونان و آمریکا، انگلستان را برگزید و در منچستر به مدت چهار سال در رشته ی ادبیات دراماتیک آموزش دید و در سال ۱۳۵۸ به هوای نیرورساندن به انقلاب، آموختن و تز دکترایش را که در زمینه” تاثیر تیاتر پوچی برروی جوامع جهان سوم” بود را رها کرد و به ایران باز گشت . اما دیرگاهی نپایید که سر خورده از ارتجاع حاکم ، به همراه همسرش بهرخ بابایی و فرزند کوچکشان بهزاد کوه و کمر را پشت سر گذاشت وبه افغانستان رسید. در آن جا نمایشنامه نویسی در شوروی را ترجمه کرد و به دانشجویان می آموخت. پس از دیگرگون شدن سیاست شوروی و روی کار آمدن گورباچف افغانستان را به سوی شوروی و بعد، آلمان پشت سرگذاشت و در کلن به کارورزی در رشته ی تیاتر ادامه داد و با همراهی همسرش و تنی چند از دوستان تیاتری ، نخستین جشنواره ی نمایش ایرانی را در تبعید و در شهر کلن بنیاد گذاشت که جایگاه و پایگاهی شد برای همنفسان نمایش ، و این وسیله یی شد که همکاران یکدیگر را بیابند و باب همکاری و دوستی را بگشایند .از ویژگی های او این بود که هیچگاه دیدگاه سیاسی اش را بر جشنواره تحمیل نکرد و این جشنواره ، بیست و سه سال است، ادامه دارد و تا کنون هنرمندان بسیاری را به خودپذیرفته . . با یاد او امسال برای بیست و چهارمین بار برگزار خواهد داشت . مرگ او در ۱۵ ژولای ۲۰۱۷ همچنان مرگ مریم میرزا خانی ریاضیدان برجسته ی جهان همه را غافلگیر کردو این مرگ با هفدهمین سالمرگ احمد شاملوشاعر آزاده، همزمان شد . .به پاس کوشش های پر بار او برای نمایش در تبعید روز ۲۳ ژولای بزرکداشتی درآرکاداش تیاتر یا خانه ی فرهنگ ها؛درهمان سالنی که سال ها جشنواره ی تیاتر را بر گذار می کرد ،و درد آورانه دیگر وجود نخواهد داشت، با حضور همکاران از فرانسه،هلند،برلین، دورتموند، فرانکفورت ، هامبورگ و… بسیاری دوستداران که سالن کوچک ۱۵۰ تنه کنجایش آن هارا نداشت ،بسنده ی او برگذار شدو و روز چهارشنبه ۲۶ ام خاکسترش را به راین سپردند و راین اورا برد تا به اقیانوس برساند . یادش همیشه مانا. نبود اورا به همسر هنرمندش بهرخ حسین بابایی و بهزاد فلاح زاده تنها فرزندش و همه ی نمایشیان ایران به سوگ می نشینم و یادش را همواره در دلم زنده نگاه می دارم.هرچند او فرزند غم نبود.
اونمایش های بسیاری را نوشت و کارگردانی کرد،تا آنجا که حافظه م یاری می کند . مشتی عباد، حسن کچل،پرومته آ،پیرمرد و دریا، سنگسار،خورشید سوخته وآخرین کارش تنظیم قصه ی داش آکل صادق هدایت بود که تمرین ها به اجرا نزدیک شده بودند و مرگ بی گریزو ناگزیر، امانش نداد
نوشته های مجید فلاح زاده
۱- تاریخ اجتماعی سیاسی تیاتردر ایران (جلد اول تعزیه)
۲-ریشه های تاریخی فلسفی تیاتر بیو مکانیکِ کلاسیسم چیست
۳-چرا حافظ جاودتنه شد (زمینه های نمایشی،اساطیری شعر حافظ
۴-رابطه ی زیبایی و انقلاب
۵-نمایشنامه نویسی در شوروی
۶-دوران طلایی تیاتر
۷-مجموعه ی هفت نمایشنامه
۸-برگردان به فارسی نمایشنامه ی میستری بوف و تراژدی خوشبختی
فرانکفورت ۲۸٫۷٫۲۰۱۷ علی کامرانی
Gesendet mit Telekom Mail – kostenlos und sicher für alle!