در سربِ وقتهایِ بیاُلفت
چِفتِ دریچههای اعتنا بسته میمانَد
و عادت به گذرانِ هنگامههای تاریک
میسُرد به غفلتِ دیدن
کسی ملتفتِ رغبتِ دیدار و
بانگِ آوازِ سلامی نمیشود.
جیبها ، پُر از دست و
گریبانها ، پُر از هبوطِ چانه.
در سنگینِ وقتهای مُلتهب
در دقیقههای بیتکلیف
آشناییت اگر در زد
به میمنتِ مرحمتِ حضورِ قدم ها و
طلعتِ موزونِ دستهای کوبه زنش
چارچوبِ دستانت را پُرِ آغوشش کن.
نگو ، که کسی مُلتفتِ رغبتِ مراوده نیست
و کسی بر این هنگامۀ سُرب و
این التهاب گُرگرفته
خُنکای نَمی
نمیپاشد.
یکی هست
یکی هست
میدانم
که درکوبه را
در توازنِ ملاطفتِ ضربِ خمِ انگشتِ اشاره
صدای مهربانِ سلام میکُند.