قـیـچـی ——————– “قیجی” نام دیگر سانسور است – ۴

0
17

قـیـچـی
——————–
“قیجی” نام دیگر سانسور است – ۴
در این نوبت تجربه‌های سانسوری علیرضا جباری (مترجم)، علی کاکاوند (شاعر)، مصطفی فلاحیان (داستان‌نویس) و سارا حسینی (نویسنده) را می‌خوانیم. بیان یک نکته لازم است. می‌دانیم جز سانسور دولتی که مورد نظر “قیچی” است انواع دیگر سانسور هم وجود دارد که بخشی فرهنگی و بخشی ناشی از سانسور دولتی است. مثلا سانسوری که بعضی ناشرها قبل از فرستادن کتاب به وزارت ارشاد انجام می‌دهند از اثرات سانسور دولتی است. در این نوبت خانم سارا حسینی تجربه‌ی خود از سانسور مسئولان یک نشریه را با خوانندگان در میان گذاشته است. این از تبعات سانسور دولتی است و نشان می‌دهد که سانسور دولتی در خودش خلاصه و تمام نمی‌شود بلکه اشکال دیگری از سانسور را به‌وجود می‌آورد. با این همه منظور زیرصفحه‌ی “قیچی” نه سانسورهای پیرامونی و مکمل، که مستقیما سانسور دولتی است و آن را بازتاب می‌دهد. هر نشریه و رسانه‌ای برای انتشار محتوای خود می‌تواند معیارها و مقررات خاص خود را تعیین و اعلام کند؛ اما هیچ دولتی نباید حق اعمال نظر و تحمیل چارچوب‌های خود را بر آثار هنری و ادبی و دیگر اشکال بیان داشته باشد. اولی استفاده‌ی آن نشریه از حق آزادی بیان خودش است و دومی لازمه‌ی آزادی بیان در جامعه.
*******
علیرضا جباری(آذرنگ):
خاطرات من درباره‌ی سانسور نوشتارها، ترجمه‌ها و شعرها از زمان شروع به کار نگارشم در سال ۱۳۵۰ آغاز شد. در آن زمان شخصی به نام زندپور که نامش در فهرست فعالان جنبش ملی دوران نخست وزیری دکتر محمد مصدق در دهه‌ی ۳۰ آمده بود و سپس تغییر گرایش داده و به مقامات دولتی پیوسته بود مدیر کل اداره‌ی نگارش، “سانسور”، وزارت فرهنگ و هنر بود. دومین کتاب شعرم، «شب پا و گرگ پیر»، در سال ۱۳۵۱، به دستور پورزند از گرفتن مجوز انتشار محروم ماند و در چاپخانه خمیر شد. در آن زمان نیز کتاب‌ها به دقت وارسی و کلمه به کلمه‌ی آن‌ها، اگر موافق میل دولتیان نبود؛ سانسور می‌شد. کمتر کتابی از ترجمه‌های جدی خود سراغ دارم که در معرض سانسور کلمات قرار نگرفته باشد.
سپس زمان سانسورهای دولت برآمده از انقلاب مردمی سال ۱۳۵۷، اندکی پس از رخ دادن انقلاب آغاز شد. دولتیانی که با شعارهای استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی بر سر کار آمده بودند؛ بار دیگر از واپسین سال‌های دهه‌ی ۵۰ به سانسور کتاب‌ها، نشریه‌ها، فیلمها و هر اثر دیگر رو آوردند. در این نظام نیز بیشتر کتاب‌های من در زیر تیغ سانسور قرار گرفتند و بنا به دلیل داشتن صفحه‌های مرتبط با تابوهای سیاسی و جنسی، بخش‌هایی از آن‌ها حذف شد.
کتابهای سیاسی در معرض سانسور موضعی و تعویض واژه‌ها قرار می‌گرفت و اگر بخش‌هایی بر خلاف سیاست ج.ا را در بر داشت؛ آن بخش‌ها به طور کامل به سانسور سپرده می‌شد. به دلیل گذشت نزدیک به ۵۰ سال از آغاز کارم جزء به جزء بخش‌های سانسور شده‌ی کتاب‌هایم از یادم رفته است؛ اما به یاد می‌آورم که بخش‌هایی عمده از کتاب‌های زنان و رمان، اثر روزالیند مایلز، آبی‌ترین چشم و سرود سلیمان، اتر تونی موریسُن، داستان‌های اوالونا، اثر ایزابل آلنده، به دلیل داشتن صحنه‌های رابطه‌ی جنسی و انقلاب اکتبر و آزادی زنان در ازبکستان، اثر رحیمه امینوا، لنینیسم و جنبش جهانی کارگری، اثر میخاییل سوسلف، والدک روشه و گِس هال، فضاهای امید، اثر دیوید هاروی، به دلایل سیاسی و اجتماعی حذف شدند.
گمان من بر این است که سانسور نوشتارها و آثار هنری تا زمانی که نظامی مردمی و آزادی‌خواه بر کشورمان حاکم نشود و گزینشها بر پایه‌ی آرمانی انجام نشود؛ در بر همین پاشنه خواهد چرخید.

علی کاکاوند:
فکر ﮐﻨﻢ ﺳﺎﻝ ۱۳۹۰ بود که نشر ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﺷﻌﺮ ﻓﺮﺍﺧﻮﺍﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺷﻌﺮ «ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ» ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﺍﺩﻡ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﺬﯾﺮﺵ ﻭ ﺣﺬﻑ ﻧﺼﻒ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻧﺎﺷﺮ، ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾن‌که می‌ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﺠﻮﺯ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩﯼ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺍﺭﺷﺎﺩ، ﺳﺎﻧﺴﻮﺭچیﻫﺎﯼ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﺭﺷﺎﺩ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺷﺮﻁ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ که ۲۶ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻮﺩ. ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ. ﺩﻭﺳﺘﺎنم ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ نمیﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﻥ ﻭ ﺁﺷﻮﺑﮕﺮ ﺍﺳﺖ؛ میﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﺧﻨﺪهﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ برسد. آن ۲۶ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ یا به ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﺻﻼﺣﯿﻪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺣﺬﻑ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﯾﺎ ﯾﮏ ﺳﻄﺮ ﺑﻮﺩ؛ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﻌﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺣﺬﻑ ﮐﻨﻢ.
ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺷﻌﺮ ﺳﻄﺮ «ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﺎ ﻃﻌﻢ ﻟﯿﻤﻮ ﺭﺳﯿﺪ» ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﭘﺬﯾﺮﺵ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﻧﺎﻗﺺ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺘﻦ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺩﻗﯿﻘﺎً ﻫﻤ‌‌ﺨﻮﺍﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ. ﻧﻪ این‌که ﺍﺯ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﮐﻨﻢ، ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﻗﻠﻢ ﻣﻦ ﻭ ﻗﯿﭽﯽ ﺁﻗﺎﯼ ﺍﺭﺷﺎﺩ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺁﮔﺎﻩ ﺷﻌﺮ، ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻭ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ میﮔﺬﺍﺷﺖ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﯾﺎ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪ ﺍﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﭘﺲ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﻭ ﺣﺬﻑ ﺳﻄﺮ «ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﺎ ﻃﻌﻢ ﻟﯿﻤﻮ ﺭﺳﯿﺪ» ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩﻡ؛ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﺳﻄﺮ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ، ﯾﻌﻨﯽ ﺳﻄﺮ ﻗﺒﻞ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﻣﺸﺨﺺ میﺷﺪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺣﺬﻑ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﺯ ﺻﻔﺤﻪ کتاب که سال ۱۳۹۱منتشر شد؛ ﻋﮑﺲ ﮔﺮفتهﺍﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ میﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ. ﺍﻣﺎ ﺍﺻﻞ ﺷﻌﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺴﺖ:

ﺳﻮﭘﺮﻣﺎﺭﮎﻫﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻭﺵ ﺩﺍﺭﻧﺪ
ﻣﺜﻞ ﺻﺎﺑﻮﻥ، ﺁﺏ ﻣﻌﺪﻧﯽ، ﺗﻦ ﻣﺎﻫﯽ، ﺳﯿﮕﺎﺭ
میﺩﺍﻧﻢ ﮐﻤﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﺎﺑﻠﻮﯾﯽ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﯾﺲ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﮐﻪ:

ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﺎ ﻃﻌﻢ ﻟﯿﻤﻮ ﺭﺳﯿﺪ
ﺧﻨﮏ ﺑﻨﻮﺷﯿﺪ

مصطفی فلاحیان:
از همان سال ۱۳۸۵ وقتی برای پیدا کردن ناشر برای کتاب کاغذ وسوسه‌گر به تقریباً هشت ناشر مراجعه کردم اکثراً می‌گفتند که کتاب خوب است ولی مجوز نمی‌گیرد! که خب ناشر نهم که پیگیری کرد و ماه‌ها این پیگیری ادامه یافت هم نتوانست مجوز کتاب را بگیرد. کتاب دوم‌ام اغتشاش مضحک هم تا به امروز در وزارت سانسور مفقودالاثر شده است! کتاب سوم‌ام یعنی خنده در پارلمان با مقداری سانسور برخی واژه‌ها توسط ناشر و بعد از ماه‌ها در وزارت ممیزی ماندن خبر رسید که با حذف یک پاراگراف و چند سطر از یک داستان و حذف سه داستان دیگر مجوز نشرش صادر خواهد شد! کتاب چهارم‌ام یعنی رمان شکارچیان سرزمین پرواز نزدیک دو سال در وزارت ممیزی بود تا این‌که با حذفیات مشخص شده توسط آن وزارتخانه مجوز دریافت کند (تصویر این سانسور در پی می‌آید.) کتاب پنجم‌ام یعنی پیچک تاک را نه با ناشر سپردم و نه به وزارت سانسور فرستادم؛ تقدیم‎اش کردم به گروه ربعه. چه می‌شود گفت به پخشی‌هایی که کتاب‌های چاپ شده‌ام را پخش نکردند و پیگیری‌هایم ازشان نتیجه‌ای در بر نداشت؛ به مطبوعاتی که کتاب‌های مجوز گرفته و منتشر شده‌ام را معرفی نکردند و هر چه پیگیری کردم جوابی نگرفتم؛ از ناشرانی که کتاب‌هایم را چاپ کردند ولی روی میز نمایشگاه کتاب تهران نگذاشتند. در کل این هم نوعی سانسور و حذف فرهنگی کثیفی است که شامل حال من یکی شده است. الان بیشتر از یک دهه و نیم است که باهام چنین برخوردی می‌کنند! اما در عجبم از نویسنده‌هایی که به راحتی کتاب می‌نویسند؛ به راحتی ناشر می‌یابند به راحتی کتاب‌هایشان چاپ و پخش و معرفی می‌شود و این‌ور و آن‌ور برایشان جلسات رونمایی و نقد و بررسی برگزار می‌شود! هر کس نداند فکر می‌کند داریم توی کشور گل و بلبل زندگی می‌کنیم؛ گویا برخی برای نشنیدن این بوی فساد به دماغ‌شان گیره‌های نامرئی زده‌اند! و البته که به غیر از مجوز نشر، مافیاهای دیگری هم هستند که سعی می‌کنند حذف‌ات کنند یا باعث بشوند کتاب‌هایت دیده نشوند و صدایت خفه بماند! مافیاهایی که برخی البته ادعای روشنفکر بودن و مخالف سانسور بودن‌شان هم می‌شود!

سارا حسینی:
بنده مقاله‌ای درباره‌ی بازنمایی جنسیت در رمان «غروب پروانه» اثر بختیار علی نویسنده‌ی کُرد عراقی نوشته و حدود چهارده ماه پیش، آن را به یکی از مجلات علمی پژوهشی ادبیات فارسی ارسال کردم. این داستان، روایتی است از سرنوشت و سرگذشت زنان عراق و تصویری روشن از بدفرجامی عشق‌ورزی‌ها و استقلال‌طلبی آنان در جامعه‌ای به شدت سنتی به مخاطب ارائه می‌دهد. مترجم محترم این اثر (مریوان حلبچه‌ای) بارها و البته به ضرورت(با توجه به اصل متن)، از لفظ مُلا، کردستان و کلماتی از این قبیل استفاده کرده است. حال با وجود گذشت بیش از یک سال از ارسال مقاله و با توجه به این که داوران مجله، خللی در ساختار علمی مقاله نیافته‌اند؛ تنها راه اصلاح و چاپ مقاله را حذف این واژه‌ها از متن مقاله دانسته‌اند. احتمالاً داوران مجله انتظار دارند که به جای کردستان، از نام شهرهای دیگر و به جای لفظ مُلا از مناصب و مشاغل دیگری غیر از آن‌چه که در اصل داستان بوده است؛ استفاده کنم. آن‌وقت ماحصل این مقاله و کار پژوهشی، نقد کدام رمان خواهد شد؟ خدا داند!
بدین وسیله مراتب اعتراض خود را نسبت به حذف و سانسوری که در مجلات علمی پژوهشی در جریان است و نتیجه‌ای جز تحریف واقعیت ندارد؛ اعلام می دارم.

Bild könnte enthalten: 3 Personen, Nahaufnahme
Keine Fotobeschreibung verfügbar.
Keine Fotobeschreibung verfügbar.
Bild könnte enthalten: Text

دیدگاهتان را بنویسید

Please enter your comment!
Please enter your name here