قصیدهی زخم خوردگان آب
میخواهم درون چاه روم
و به دیوارهای غرناطه بالا شوم
تا بنگرم قلبی را
که به نیزهی تاریک آبها سوراخ میشود
کودک مجروح چگونه ناله میکرد
با تاجی از شبنماش
برکهها
حفرهها
چشمهها
با شمشیرها در هوا
آه.
عشق، چه خشمگین
لبهها، چه برنده
چه زمزمهی شبانهای
چه مرگ سپیدی
کدام کویر نور
در شنهای شفق فرو شد
کودک تنها بود
با شهری خفته در گلو
فوارهی رویاها
دیواری بود در برابر جلبکان گرسنه
چشم در چشم، کودک و مرگ
دو رگبار سبز بودند، در هم تنیده
کودک خود را به سوی خاک میکشید
و مرگش میرمید.
میخواهم درون چاه روم
تا مرگ خویش را جرعه جرعه بمیرم
میخواهم که قلبم به خزهها پوشیده شود
تا کشتهی آبها را ببینم.
فدریکو گارسیا لورکا
ترجمه: ع. ا. فرداد