همیشه رویا
راهِ بهار دور است
آنسوی پنجرهی بیمارستان
کودکان همچون امواج کوچک
از پلکانِ مدرسه سرازیر میشوند.
بوی دارو در اتاق و در ریههای من پیچیده است:
دردِ قلب است
یا دلتنگیِ رویایی قدیمی
و یا شاید اندکی خستهام.
در این روزهای سرد زمستانی
به تو میاندیشم
به کودکان
به شکوفههای تازهی سیب
به عطرِ سرگردانِ گلها در فضا
و میوههای کُرکدار.
در دوردست
تپهها از برف سفیدپوشاند
باید برخیزم
باید دست در دستانِ باد
میانِ حصارهای مریضخانه
از شوق بالا بپرم
و خیالِ تو را همچون لیمویی تازه
بو بکشم.
باید
دیوانهوار
برای روزهای نیامده
برای کودکان و بالُنها
و صدفهای گرمِ زیرِ آفتاب
شادی کنم.
پنجره
کتابها
کلمات و من
آرام به شب پناه میبریم
میخواهم دوباره به تو بیاندیشم
میخواهم از تو بگویم
میانِ بیمارانی که گرفتگی سینه
ایستِ قلبی
و سرطان را تاب آوردهاند
بیمارانی که یک رویا
تنها یک رویا آنان را به زندگی بند کرده است:
رویای آزادی
ـ آزادی،
همچون پارچهی ابرِ سفید در آبیِ آسمانِ صبحگاهی
و مادرانی که بگویند:
آن تکه ابر
آن تکه ابر زیبا
پرچم ماست
پرچم ما…
علی رسولی