1
دستهای من
دستهای من
که با شما کاری ندارند
آقایان؟
دستهای من
شاید
سپیدترین کبوتران جهان نباشند
اما
هرگز
لانه گنجشکی را ویران نکرده اند
و هرگز
سنگی به سگ ولگردی نزده اند
دستهای من هرگز
سیلی به صورت کودکی ننواخته اند
دستهای من
اشک را
از گونهها میزدایند
با دستهای من چه خصومتی دارید
که میخواهید
با سنگ
انگشتهایم را له و لورده کنید
دستهای من
دستهای یک زن اند
که نوازش
مانند خون
در شریانشان میچرخد
دستهای من
دستهای مهربان مادرند
دستهای افرینشگر واژه
شما با قلم
شما با من
شما با مادر
شما با زن
چه خصومتی دارید؟
2
شبح خدا
آنروزها
که آتش برگ های پائیزی
بر هیمه شانه های باد
می چرخید
و سپیدارها
هنوز
بلند و راست قامت ایستاده بودند
و بید مجنون
سایه بانی بود خنک
برای آسودن
نه این ماتمزده پریشان غمناک
و شب
سرشار شعر بود و بوی یاس و باران
و ماه
صورت گردش را
از پشت سایه کوه
هر شب با لبخند نشان می داد
آن روزها
که گیسوانم
فروغ غروب بود و
گریبانم صداقت طلوع
آن روزها در گرداب گذشته گم شدند
این روزها
روزهای دیگری هستند
و من
من دیگر
و خدا
شبحی ست نامریی
که گاه هست
و گاه به یک فرمول ریاضی تبدیل می شود
3
وقتی...
وقتی ستاره می دود و آب می شود
وقتی سپیده عاشق مهتاب می شود
وقتی که شب به وسوسه آغشته می شود
وقتی سحر ز عشق تو سیراب می شود
وقتی قلم به معبد اندیشه می رود
روح از هجوم واژه چو بی تاب می شود
ماهی ز تنگ بسته چو بیزار شد دمی
با خاک خشک تب زده همخواب می شود
جویی که از تجسم دریا شدن گریخت
غافل ز خود روانه ی مرداب می شود
آن سرو سالمند تناور به ناگهان
خشکیده از تهاجم زهراب می شود
آهو به دستبوسی صیاد می رود
قایق به میهمانی گرداب می شود
وقتی که آرزوی تو در سینه ام نشست
آنگه ستاره می دود و آب می شود