فریار اسدیان
تیراژه
انگار بر قاف مرده ای نشسته است؛
بر آن بلندا،
پرنده ای
کورِ مادرزاد.
۲
سلطانی رخت از تن برافکنده
و آنچه را که پنهان بوده است
ما به چشم دیده ایم؛
تنوره کشان در گندابی از عفونت.
۳
چونان بخت،
سپید است نامت؛
و زاده می شود
در آن ستارهٔ برفی
که می بارد بر دیروز و
بر سکوت.
۴
سلحشوری بر اسبِ زرینِ زمان
با سرودی که در دهانِ مردگان شکفته است،
تیراژه
بر لاشهٔ شب می کشد.