آموزش تجزیه تحلیل داستان کوتاه
این مقاله با استفاده از نوشتهی پیتر یِنسِن (Peter Jensen) استاد ادبیات، ویراستار و نویسندهی کتابهای درسی دانمارک تهیه شده است.
«مسعود کدخدایی»
داستان کوتاه یا نوول، متنی داستانیست که به خاطر شخصیتها، فضا، کنش و واکنشها، موضوع، راوی، و یا ویژگیهای دیگر توجه ما را به خود جلب میکند.
ریشهی «نوول» از Nouvelle از فرانسوی، یا Novella از ایتالیایی که هردو ریشهی لاتین دارند گرفته شده و به معنای «نو» است. بنا بر این، داستان کوتاه باید چیز تازهای از موردهایی که در بالا به آن اشاره شد، برای خواننده داشته باشد.
نوول میتواند در فرمهای گوناگون، یا آمیزهای از چند فرم ارائه شود و رئالیستی، تخیلی، طنزآمیز، فکاهی یا انتقادی باشد و به چیزهای مهم یا پیشپاافتاده بپردازد.
تعریف ژانر نوول یا داستان کوتاه این است: روایت کوتاهی که در آن عمل (اکشن) یا کنشی را که در زمان و مکان محدودی انجام میگیرد دنبال میکنیم، و لازم است در این زمان و مکان محدود، با رویدادی نو و چشمگیر، یا موضوع روانشناختی جالبِ توجهی روبرو شده، یا بتوانیم در پی اشارههای زیرکانه و خواندنِ نانوشتههای بین سطرها، به کشف و دریافتهای تازهای برسیم. طبیعیست که شخصیتهای یک نوول میتوانند تغییر کنند، رشد کنند، یا با مانع روبرو شوند. اما چون صفحههای یک نوول محدودند، داستان بهطور معمول، روی یک شخصیّت اصلی در محیطی محدود، متمرکز میشود.
در رمان جای بیشتری برای پرداختن به شخصیتها و گسترش دادن واقعه و ماجراها هست، اما در نوول پرداختن به کنش شخصیّت اصلی با فشردگی انجام میگیرد و جا برای فضاسازی و وارد کردن شخصیتهای زیاد، تنگ است.
در داستان کوتاه، فرد را در یک موقعیّت تعیینکننده ملاقات میکنیم و تنها در پی اشارههایی، با گذشتهی او آشنا میشویم، آن هم در صورتی که گذشتهی او برای روشن شدن موضوعِ داستان یا فهمیدن برخوردها لازم باشد. برای همین است که میگویند داستان کوتاه برشی از زندگی است. و چون چنین است، لازم است آن برشی از زندگی انتخاب شود که میتواند برای دیگران جالب باشد.
شکل کوتاه نوول، موجب میشود برای ساختار آن شرط بزرگی در نظر گرفته شود. به این معنی که باید در چند صفحه فضا و آدمها توضیح داده شوند و همزمان، چنان اتفاق جالبی بیفتد که خواننده را مشتاق به پیگیریِ داستان کند. پس برای بررسی یک داستان کوتاه، خوب است اولین پرسش ما این باشد که: چرا باید این داستان گفته میشد؟
این پرسش به سرنوشت شخصیّت اصلی اشاره دارد، اما میتواند به انگیزهی راوی یا بررسی موضوع مهمی بپردازد که لازم است پیچیدگیهای آن باز شود. پرسش بالا را میتوان برای تجزیه تحلیل ساختار داستان کوتاه نیز بهکار برد و با استفاده از آن پرسید: چه چیزی در این داستان برجسته و چشمگیر است؟ چه چیز خاص، یا جزئیات و رویدادهایی در این داستان هست که به آن ویژگی میبخشد و آن را از داستانهای دیگر متمایز میکند؟
در تئوری نوول، “رویداد” در داستان، نقطهی کانونیِ کُنش به حساب میآید. رویدادها از خارج میآیند و برای آدم داستان اتفاق میافتند و بر روند داستان اثر میگذارند. اتفاق خارجی در داستان را میتوان به فرو کردن چوبی در لانهی مورچگان تشبیه کرد. اگر چوبی در لانهی مورچگانی که همهچیزش در حالت عادی منظم است و همه جایگاه خویش را میشناسند فرو کنیم، یکباره آشفتگی و بحران در لانه ایجاد میشود و هر مورچه به سویی میدود. رویداد در نوول همان چوب است که مانند موتور داستان عمل کرده و آن را روشن میکند و به حرکت درمیآورد و در روند زندگی عادی، دگرگونی ایجاد میکند.
رویدادها در ساختار نوول از اهمیّت برخوردارند و بخش مهمی از روایت به آنها وابسته است. این رویدادها میتوانند برگرفته از رویدادهای مهم زندگی هرکسی باشند، مانند نخستین بوسهی عاشقانه، طلاق یا تولد. یا میتواند یک چیز جزئی باشد، مانند یک نگاه، تحقیرکننده یا تماس بدنی. گاهی همین چیزهای جزئی باعث دگرگونی یا اتفاقهای بزرگی چه در داستان، و چه در زندگی واقعی میشوند.
در بسیاری از نوولهای مدرن به حادثه و اتفاقهای مهم اهمیّت نمیدهند و نویسندگانش یک اتفاق چشمگیر را در نقطهی کانونی داستان نمیگذارند. در داستانهای مدرنِ سبکِ مینیمال و جستارگونه، ممکن است که یک واقعهی تعیینکننده در بین سطرها بیاید که باید خودمان به آن پی ببریم. شاید هم مانند معمایی مطرح شود که جای پاسخ آن خالی گذاشته شده باشد تا به این شکل از خواننده بخواهد با دقت بیشتری به عمق داستان برود و راز نشانههایی را که نویسنده در آن گذاشته دریابد. در روبرو شدن با اینگونه داستانها، در واقع خواننده ناچار است در داستان مشارکت کند تا بتواند مفهوم نهفته در آن را دریابد، یا معنایی تازه از آن بدست آورد.
تئوری نوول برای اینگونه روایتها مثال کوه یخ را بهکار میبرد که تنها دهدرصد از آن دیده میشود، اما اگر نوددرصد آن که زیر آب است وجود نداشته باشد، آن دهدرصد هم دیده نمیشود.
در ساختار نوولها، اغلب فرمول کلاسیک سهبخشی به کار برده میشود که شامل آغاز، میانه و پایان است. اما در یک نوول، راوی میتواند مستقیم ما را به وسط ماجرا ببرد و پایان داستان را هم باز بگذارد. همهی اینها به این بستگی دارد که راوی میخواهد چگونه داستانش را بگوید. ما داستان را از دیدگاه راویِ آن میبینیم. بدون راوی، داستانی هم وجود نخواهد داشت. پس همیشه باید یادمان باشد که راوی را زیر نظر داشته باشیم: آیا خود راوی مسبب بعضی از واقعههاست؟ آیا راوی علاقه و سمپاتی خاصی به موضوع یا چیزی دارد؟ راوی داستانش را چگون برای خواننده میگوید؟ زبان و لحن او چگونه است؟ واقعه و ماجراها را چگونه به صحنه میآورد و توضیح میدهد؟ آیا خودِ راوی، حتا زمانی که ماجراها مستقیم از زبان او گفته نمیشوند، همواره در صحنه حضور دارد؟ راوی با زمان و مکان چه میکند؟ آیا با استفاده از فلاشبک، در زمان عقب و جلو میرود و برای رفتن به عمق ماجراها، در مکانها خاص به دنبال جزئیات میگردد تا بدین گونه با دادن اطلاعات به صورت مستقیم یا غیرمستقیم و تکه تکه، به شکلی هنرمندانه فضاسازی کند؟
وقتی نویسنده با خواننده بازیِ موش و گربه میکند، داستان جالبتر میشود. در این شکل، امکان دارد که خواننده از اشاره و سرنخهای داده شده به درکی متفاوت از آنچه نویسنده داشته برسد. در این گونه داستانها، بهویژه هنگامی که راوی در نقش اول شخص ظاهر میشود، میتوانیم به گفتههای او اعتماد نکنیم، چون میبینیم یا با آنچه میگوید در پی رسیدن به هدفیست که سود او در آن است، و یا دید انتقادی و متفاوت خواننده را ندارد.
به طور کلی، اینکه راوی چگونه داستان را روایت میکند، میتواند نقطهی شروع خوبی برای تجزیه و تحلیل یک داستان باشد.
Kommentieren
Teilen
Relevanteste