زخمرگ های در تبعید – شعری بلند از پویا عزیزی
گفتم به موهایِ دَرهمِ دوست
بهصبح وقتیکه برق از زیر آن میپرید و بخارِ الکل و بَنگ مَنگ!
ای پیامبرِ روشن با چراغهای درشتِ چشمهای خُمارت بگو!
گفتم به چشمهای خمارش
به ریشهای بیشُمارَش
بهصبح وقتیکه استارتِ دود از سوراخِ دهانش کارخانهای غمگین بود.
ای امامِ...
زهدانِ غول آسا/شهروز رشید
زهدانِ غولآسا
«من تنها از یک چیز میترسم و آن اینکه شایستگی رنجهایم را نداشته باشم»
داستایفسکی
روح گرفتار در دایرهی هرگز، همه جا دنبال درد میگردد اصلا چشمهای او برای دیدن درد است. به پشت سر که نگاه میکند تنها درد میبیند و در پیش رو...
علی کامرانی: درنبود فرهنگ کسرایی
در نبود فرهنگ کسرایی
... تو هم ما را جاگذاشتی و رفتی؟ بی معرفتی نیست؟ پیمان هایی بسته بودیم که با هم روی صحنه تماشاگران را به شوق بیاوریم .آخ باید برگردم به دورها، یادت هست روزهای "کالج مدرسه ی عالی گیسن، یوستوس لیبیگ"...
سه شعر از شیرین رضویان
1
دستهای من
دستهای من
که با شما کاری ندارند
آقایان؟
دستهای من
شاید
سپیدترین کبوتران جهان نباشند
اما
هرگز
لانه گنجشکی را ویران نکرده اند
و هرگز
سنگی به سگ ولگردی نزده اند
دستهای من هرگز
سیلی به صورت کودکی ننواخته اند
دستهای من
اشک را
از گونهها میزدایند
با دستهای من چه خصومتی دارید
که میخواهید
با سنگ
انگشتهایم را له و لورده...
شعرهایی از مانوئل ماچادو شاعر بزرگ اسپانیایی زبان ترجمه علی اصغر فرداد
علی اصغر فرداد
Ali Asghar Fardad
دوستان عزیزم، قول داده بودم که شعرهای مانوئل ماچادو را در کنار اشعار برادرش آنتونیو ماچادو جهت مقایسه کارهای این دو بیاورم . اینک شعرهای مانوئل و پس از آن مجددا شعرهای آنتونیو البته با اضافه کردن چند شعر دیگر:
دو...
برگردان شعری از آنتونیو ماچادو/ناصر فرداد
آن میدان یک برج داشت
آنتونیو ماچادو
ترجمه: ناصر فرداد
آن میدان یک برج داشت
برج یک بالکن
بالکن یک زن
زن یک گل سپید در دست
یک مرد آمد
آخر چرا آمد؟ -
و میدان را با خود برد
با برج و با بالکن اش
با بالکن و زنش
با زن و گل...
سروده های گارسیا لورکا به زبان گالیسی برگردان از ناصر فرداد
فدریکو گارسیا لورکا
اشعار سروده شده به زبان گالیسی
رقص ماه در سانتیاگو
نگاهش کن، مرد سپید پوش رعنا را!
پیکر سخت و مرمرین اش را.
او ماه است که می رقصد
در میدان مرده گانِ کوئینتانا.
نگاه کن، پیکر سختش را
در هاله ای از غبار و گرگ.
ماه می...
شعری تازه از سیاوش میرزاده
خزانی
عزمِ ریختن
از درخت می
آید
ورنه باد نمی
توانست
بازیگوشی
اش را
به پاییز هدیه کند
رسمِ ریختن
که آمد در تنِ برگ
تن شُستنِ پاییزی
می
نشیند در تماشای همه
رقصان
رقصان
چه خزانی
لُخت می
موجد
در شاخۀ
لَخت
دوران سیاه «مک کارتیسم» در آمریکا ـ بهرام رحمانی
دوران سیاه «مک کارتیسم» در آمریکا
بهرام رحمانی
bahram.rehmani@gmail.com
در فاصله سالهای 1945 الی 1989 میلادی، اسم سناتور جوزف مک کارتی به عنوان یکی از چهرههای مخوف در عرصه سیاست و حاکمیت آمریکا ماندگار است.
در این مطلب، به گوشههایی از این دوران اختناق در آمریکا، که در...