همیشه گفتگو/ شعری از علی رسولی

0
13

 

همیشه گفت‌وگو

 

اینک آخرین نسیم بهاری‌ست

درناها گویی برای عزیمتی ابدی

همچون رویایی کهنه

در هوا سرگردان‌اند.

کبوترهای گرمسیری به سوی ما شتافه‌اند

با من از لحظه‌ لحظه‌ی بودن

از دست‌هایت که می‌بخشند

در خود می‌گیرند

وبه یاد می‌سپارند

بگو.

با من بگو

از نجواها و لبخندهای گرمِ در پناهِ آفتاب

و آرزویی که تنها° در حضور‌ ما شکوفا می‌شود.

 

در دوردست

بر فراز قله‌ها

برف‌ها در کار آب‌شدن‌اند.

همچون پرنده‌ای آزاد

همچون نوشاخه‌ای که به‌ سوی افق روان است

با من از لحظه‌‌ها بگو

از لب‌هایت که محتاج بوسه‌اند

و چشمانت در درخششِ تمنایی انسانی.

 

با من از من بگو

از من که می‌گویم:

«اینک نیازمند توام».

 

کودکان و کبوترها به سوی ما شتافته‌اند

چه لذتی دارد با تو بودن

از تو گفتن

زیر آسمانی که ازآن ماست

و زمینی که دیگر از مرزها تهی گشته است.

 

اینک‌ که کودکان

ما را چون دوستانی بی‌ریا پذیرفته‌اند

با من بگو

همیشه بگو…

 

علی رسولی

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

Please enter your comment!
Please enter your name here